امیرسامامیرسام، تا این لحظه: 11 سال و 5 ماه و 23 روز سن داره

پسر ما امیرسام

روز تولد جهانشاه

1392/3/26 0:24
نویسنده : مامي اميرسام
299 بازدید
اشتراک گذاری

مامی جون، روز چهارشنبه 91/9/8 دل تو دل منو بابایی نبود به دستور پزشک ساعت 8 شب باید می خوابیدمتعجب و فقط باید یه غذای ساده می خوردم مثل سوپ !هیپنوتیزم

خلاصه با هر سختی بود خوابیدم بابایی که از استرس نخوابیداسترسخمیازهو منو ساعت 4 صبح پنجشنبه  91/9/9 بیدار کرد و من هم شروع به جمع و جور کردن ساک هامون که از هفته ها قبل آماده کردم شدم، بعدش از زیر قرآن رد شدم و به سمت بیمارستان حرکت کردیم  چون باید ساعت 5 بیمارستان می بودیم. تو راه بابایی همش با من حرف می زد و به من روحیه میداد و تو کل دوران بارداری خیلی هوای مامی رو داشت بابایی ازت خیلی ممنونم خسته نباشی  قلب ماچ خجالت

وقتی رسیدیم بیمارستان دلهرم هی بیشتر و بیشتر میشد استرس اما هر وقت به این فکر می کردم که تا 2 ، 3 ساعت دیگه بقلت می کنم و بوت می کنم دلشورم از بین می رفت، من رفتم بخش زایمان و آماده شدم البته اینو هم اضافه کنم که خاله شرار مامی زحمت کارای مامی رو چه تو دوران بارداری و چه در بیمارستان کشید و من خیالم خیلی راحت بود، خلاصه وسایلمو تحویل بابایی دادم و دیدم مامان بزرگ و بابا بزرگ و مامان بزرگ مامانت و دایی ها به همراه عمه جون رسیدن بیمارستان.

به من سرم زدن و من همش دعا می کردم و هی قوربون صدقت می رفتم نفسم، دکتر که اومد بالای سرم فهمیدم که موقع عمل نزدیکه، رو ویلچر نشستم و به سمت اتاق زایمان حرکت کردیموقت تمام وقتی وارد اتاق شدم با کادر اتاق زایمان سلام و احوالپرسی کردم و منو با آغوش باز پذیرفتن و من خیلی دلگرم شدم همش با من شوخی می کردن اسمت رو می پرسیدن و در موردت حرف می زدیم البته فیلم برداری هم از تک تک لحظات می شد.

 

گل خوشبو من تو بیمارستان فوق تخصصی رویال تهران به روش سزارین - بیهوشی کامل به دنیا اومدی، فرشته خداوند، خدایا شکرت برای هدیه ات.فرشتهفرشته

امیرسامی با وزن 4 کیلوگرم، قد 54 سانت و دور سر 38 سانت به دنیا آمدی پسرم

 niniweblog.comniniweblog.com

 

 

اینم عکسی از یه قسمت اتاقمون تو بیمارستان که تزیین شده بود.گاوچران

 

 

اینا هم گیفت های خوشگلت بودن که با کلی ذوق و سلیقه برای پسر پسری آمادشون کردم  niniweblog.com 

 

 

اینجا هم در ورودی خونمون هست که بعد از قربونی گوسفند اودیم در خونه و لا این صحنه روبرو شدیم 

 

پسرم شما که اومدین خونه و خونمونو نورانی کردی کنار تخت مامی تو تخت خودت خوابیدی پسرم

 

 

 

اینجا هم مشغول اولین شیطونیهات بودی، من این عکسو خیلی دوست دارم این یکی از عکسایی بود که هر کسی که شمارو به اتفاق مامانی و بابایی دعوت می کرد هدیه میدادی عزیزم

من عاشق این عکسم خیلیییییییییییییییی اقا شدی مامانی من

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (2)

khale jale
14 اردیبهشت 92 15:42
amir same golam behet tabrik migam vagean khosh behalet ke pesar maman nahali bebin chikara ke barat nakarde hamchenin daste baba mehdiam dard nakone vage an hamechi sange tamome


مرسي عزيز دلم از تبريكت ، دوست خوبم بوسسسسسس يه عالمه
مامان پرهام
24 اردیبهشت 92 3:01
قدم نو رسیده مبارک


مرسي مامان پرهام عزيز منم به شما تبريك مي گم خدا پسرتو حفظ كنه