هشت ماهگی قهرمان مامان
مرد جوان من دیگه وارد هشت ماهگی شدی و دیگه چیزی به یک سالگی نمونده روزها تند و تند دارن رد میشن
عشق مامان، قهرمان مامان تو این ماه شما کلی تغییرات کردی شاید در هفت ماهگی میتونستی یه کوچولو چهار دست و پا بری اما الان دیگه اینقدر سریع میری که من باید سریع بدومو بیام تا بهت برسم ماشالله به پسر قند عسل
از شیرین کا ریها ی دیگه اینکه لبه هر چیزیو می گیری بلند میشی به خصوص لبه میز و مبل همچنین میز تلویزیون عاشقشی، میری کنارش و بلند میشی و همیطوری وایمیستی عزیزم جدیدا هم خودتو می چسبونی به لبه میز و دستاتو ول می کنی فکر کنم خیلی دوست داری که زود زود راه بری قشنگم
وقتی من دارم از روی کتابای مورد علاقت می خونم زیر لب زمزمه می کنی اینگاری که داری با مامی می خونی
وقتی هم که میشینی روی میز دوست داری از روی میز بپری بقلم خیلی این بازی رو دوست داری و با صدای من که میگم : 1 ،2 ، 3 می پریییییییی
یه سری از عکسای گل پسری در هشت ماهگی:
شما عاشق کرفس، هویج هستی البته چون سفتن دوست داری اونارو بخوری البته به خاطر دندون درآوردنم هست مامی جون
واییی خدای من، اینقدر با مزه آبنبات چوبی میخوری
و اصلا هم دوست نداری دستات کثیف بشن تا دستات نوچ یا غذایی میشه همش دستاتو باز و بسته می کنی یعنی مامی دستای منو بشور لطفا
خوشتیپپپپپپپ من شما باید بری مدل کت واک بشی آخه
عزیز دل مامانی با این روروِت میتازی برای خودت کل خونرو فتح می کنی باهاش