امیرسامامیرسام، تا این لحظه: 11 سال و 5 ماه و 2 روز سن داره

پسر ما امیرسام

جشن دندوني اميرسام دوردونه

بالاخره جشن دندونيتو توي ١١ ماهگيت در روز ١١ ابانماه برگزار كرديم خيلي خوردني و ناز شدي همه كارهاشم خودم انجام دادم كارهاي تزيينيش خيلي قشنگ شد، بيسكوييتها خيلي خوشمزه شدن، غذاها هم همينطور، البته مامان جون زحمت اش دندوني رو كشيدن كه خيلي خوشمزه شده بود. یه عالمه کادو گرفتی و کلی خوشحال و شاد بغل همه می رفتی و کلی خندیدی پسرم سرحالم دوست دارم از تک تک کارهایی که برات انجام دادم عکسشو برات بزارم تا به یادگاری برات بمونه عشقم  الویه دورپیچ سوسیس  اسپیرینگ رول  آش دندونیت هم بود مامی جون که نشد عکس بگیرم اما فیلمش هست گلم اینها هم عکس بیسکوییت ها و پاستیل های دندونیت هست به همراه کیک خوشگلت که خیلی دوس...
25 آبان 1392

تو چقدر شيريني. به دلم ميشيني

 امیرسام موش می شود موششششششششششششششش موشششششششک من شيرينم اميرسام من هرچي از بامزگيت بگم كم گفتم الانا ديگه بيشتر حرفاي منو مي فهمي قشنگ، وقتي دارم باهات حرف مي زنم منو نگاه مي كني و وايميستي تا حرفم تموم بشه كاملا گوش ميدي. هر بالشت و كوسنيو كه ببيني بدو بدو ميري و سرتو ميزاري روش و من بهت مي گم لالا ، و باز دوباره بلند ميشي و ميري بازي مي كني اگه دوباره بهت بگم لالا مياي و سرتو ميزاري روي بالش و ميگي مممممممممممم يعني لالا بابا منوچهر براي دندونيت يه تاب خريده كه خيلي دوسش داري و من ميزارمت داخلش و تاب تاب عباسي ميكني بعدش كه تابه وايميسته خودتو تكون تكون ميدي يعني منو حول بدين يا ميگي ممممممممم عاشقتماااااااااا. خيلييييي...
25 آبان 1392

شير مرد ١١ ماهه

پسر باهوشم رفتي توي ١١ ماه خداروشكر باورم نميشه كه فقط يك ماه مونده كه يكساله بشي عزيز مامان، چيزي به جشن تولد يكسالگيت نمونده شير مرد من من و بابايي قرار گذاشتيم به اميد خداي بزرگ اولين سالگرد تولدتو در ديماه برگزار كنيم چون ٩ اذر محرم هست و نميشه اونطوري كه ميخوام برات تولد بگيرم اما حتما اين روزو يه جشن كوچول موچولو براي پسملم مي گيرم. اگه بخوام از خوشمزگيهات تعريف كنم بايد بگم كه مامي منو بابارو قشنگ صدا ميكني البته به شيوه خودت ميگي اه اه یا مممممممممممممم يعني به من توجه كنين و به من نگاه کنین عاشقتممممممممم به خدا میگم امیر سام چشم مامان کو و انگشتتو می زنی به چشمام، هر چیزیو تو دستت می گیری و من بهت می گم مامی به من بدش می زاری ت...
25 آبان 1392

مرد جوان ١٠ ماهه

هوراااااااااا هوراااااااا هوراااااااا پسرم ١٠ ماهه شده خداااااا چقدر خوشحالم مامي ماهت دو رقمي شده قوربونت برم سوهان عسلي داري سعي ميكني يواش يواش دستاتو ول بكني و هر بار اين كارو انجام ميدي دوتا دستاتو باز ميكني تا تعادلت برقرار بشه و كلي ذوق ميكني و ميخندي و دوتا دندوناي بامزت ميوفته بيرون شيرينم مامي جديدا تكيه ات ميده به كابينت يا مبل و بيشتر وايميستي عزيزكم این بازیو خیلی خیلی دوست داری   اینجا شما آماده شده بودی که بریم گردش          وووووووووووووووووو حالاااااااااااااااااااااااااااااااااا سومین مروارید سوهان عسلی مامان در روز 11 مهرماه پسر پس...
17 مهر 1392

پهلوووووون دندونات مباركككككككككككككككك

  سلام سلام اي بچه ها     من اومدم با دندونام ميخوام نشونتون بدم         صاحب مرواريد شدم اروم اروم و بي صدا           شدم جزو كباب خورا بالاخره اون لحظه اي كه ماه ها منتظرش بودم فرا رسيد، در روز شنبه ١٦ شهريور وقتي داشتم به شما صبحانه مي دادم وقتي قاشق رو مي گذاشتم تو دهن كوچولوي نازت يه دفعه اي احساس كردم كه يه صدای تق تق مياد اول فكر كردم اشتباهي شنيدم اما دوباره كه اون صدا اومد مطمئن شدم واييييييي چه صحنه جالبي بود و چه روز قشنگي خيلي هديه قشنگي به مامان دادي اميرسام عزيزم از اون روز ...
17 مهر 1392

جوجه سيصد روزه من

يكي يدونه ماماني شده ٣٠٠ روزه چقدر برات خوشحالم پسرم  و ايندفه خيلي تغيراتت قابل توجه هست دفعه هاي پيش يه گوشه اروم ميشستي و كيكتو نگاه مي كردي اما ماشالله بهت پسرم اينبار اصلا مهلت ندادي من كيكو بزارم جلوت كه باهاش عكس يگيري حمله كردي طرفش قوربونت برم و نصف كيكو با دستت كندي خوشحالم از اينكه ١٠٠ روز به ١٠٠ روز برات كيك گرفتم عشق من، ماماني خيلي خيلي دوستت دارم هر روز داري بزرگتر و بزرگتر ميشي مرد من ایشالله هزار روزگیت مرد جوان من ...
17 مهر 1392

قهرمان، نه ماهه شده

      قهرمان من رفتي تو نه ماه هاااااااااااا پسر اقاي مامان،                                                                   نه ماه شدياااااااااااااا از اينكه مي گم اقا چون واقعا اقا شدي پسرم حرفاي مامان رو گوش مي كني مرد من، وقتي بهت مي گم نه مامان دست نزن واقعا واقعا دست نمي زني و من وقتي ش...
31 شهريور 1392

هشت ماهگی قهرمان مامان

                                                      مرد جوان من دیگه وارد هشت ماهگی شدی و دیگه چیزی به یک سالگی نمونده روزها تند و تند دارن رد میشن عشق مامان، قهرمان مامان تو این ماه شما کلی تغییرات کردی شاید در هفت ماهگی میتونستی یه کوچولو چهار دست و پا بری اما الان دیگه اینقدر سریع میری که من باید سریع بدومو بیام تا بهت برسم ماشالله به پسر قند عسل از شیرین کا ریها ی دی...
29 شهريور 1392

شیرین کاری های امیرسام یکی یدونه، دوردونه و نمونه، در ماه های هفتم و هشتم

عاشقتم با این قیافت مامی جون همش دوست داری غذاهای آدم بزرگارو بخوری تا ما می خواییم غذا بخوریم خودتو کج می کنی به سمت غذای ما که به منم بدین می خوامممممممممم اینجا هم داری جوجه کباب می خوری عشقولکم  جنابعالی عاشق وسایل آشپزخونه هستی به خصوص وقتی ماشین لباسشویی روشن هست دوست داری بری جلوش بشینی و از اونجایی که مثل فرفره چهار دست و پا میری سریع را میوفتی و میری نگاش می کنی که داره می چرخه چیکار کنم از دستت آخه من دیوونتممممممممم هورااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااا امیرسامی دیگه بزرگ شده و کریری که توی ماشین برای صندلی ماشینش بود براش کوچیک شده و من و بابایی رفتیم برای ...
18 مرداد 1392